قسمت سوم مشروح یک گفتگوی خواندنی با آیتالله خزعلی/
نوشته شده به وسیله ی رضا در تاریخ 91/9/22::
قسمت سوم
حضرتعالی علاوه بر دستگیری و تبعید در قبل از نهضت امام خمینی بارها هم در اثنای نهضت دستگیر شدید. دستگیریها برای چه و در چه زمانهایی بوده
در سال 1349 به دلیل امضای اعلامیهای که در آن مرجعیت امام تأیید شده بود به زابل تبعید شدم. مدت زمان تبعید این جانب در این شهر سه سال معین شده بود، اما بهواسطه پا درمیانی شخصی که البته از او ناراضی هستم تنها شش ماه طول کشید.
زابل هوای بسیار بدی داشت. من تصمیم گرفته بودم قرآن را حفظ کنم، اما هوای بد این شهر، مانع اجرای این تصمیم شد. هوای زابل گاه به 51 و 52 درجه هم میرسید.
در سال 1352 باز به دلیل امضای نامه و اعلامیه به نفع حضرت امام به بندر گناوه تبعید شدم. آنچه در گناوه آن هم در دی و بهمن ماه ما را اذیت میکرد، مگسهای مزاحم بود که از سر ما دست برنمیداشتند. این شهر آبوهوایی بدتر از زابل داشت. تنها منبع ارتزاق مردم این شهر محصولاتی بود که لنجهای این بندر با خود میآوردند. هر مترمکعب آب شیرین در این شهر 18 تومان بود، در حالی که قیمت آن در تهران فقط 5 ریال بود. مدت تبعید من در این شهر 6 ماه بود. مردم این شهر با محبت بودند. در خیابان بسیار مورد احترام بودم و بسیاری از ساکنان شهر به منزلم میآمدند و پرسشهای فرهنگی، دینی و سیاسی میکردند.
دوسالونیم هم در دامغان بودم. گاهی مانع منبرهای من میشدند، اما به هر تمهیدی متوسل میشدیم تا جلسات دینی را تشکیل دهیم. در این شهر برای فضلا و مردم درس تفسیر قرآن گذاشتم. افرادی متمایل به اسلام در شهربانی بودند که تا حدودی دست ما را باز گذاشتند. در دامغان ابتدا علما محتاط بودند و زیاد به من نزدیک نمیشدند، اما بهتدریج ملاحظه را کنار گذاشتند و از برنامههای انقلابی حمایت کردند.
زندانی هم شدید؟
با آغاز سال 1354 مرتب به مسجدالجواد میرفتم. بیشتر اوقات از قم به تهران میرفتم و سخنرانیهای متعددی میکردم. یک روز آقایی در مسجدالجواد از من خواست استخارهای برایش بگیرم. از من خواست پشت دیواری که روبهروی آن قرار گرفته بودیم استخاره را انجام دهم، من به خیال اینکه لازم است درخواست مؤمنی را بهجا آورم به جایی که او درخواست کرده بود رفتم وقتی که به پشت دیوار رفتم آن آقا از من خواست تا سوار ماشینی شوم که در کنارش بود. در این موقع مردم منتظر بودند تا نماز مغرب و عشا را به امامت من ادا کنند. یک راست مرا به زندان قزلقلعه بردند. بعضی فکر کردند شاید به خانهام در قم مراجعت کردهام.
همان شب مأموران رژیم به خانهام در قم ریختند. تمام اسباب و اثاثیه، بهخصوص کتابخانهام را زیرورو کردند. آنها به عکسی از امام برخوردند. از همسرم پرسیدند این عکس اینجا چه میکند، همسرم با شهامت جواب داد ما به آقا اعتقاد داریم؛ ایشان اصلاً منکر اعتقاد به امام(ره) در برابر ساواکیها نشد.
سرانجام مرا در یک اتاق 2 در2 جای دادند. 48 روز در این سلول بودم. دلیل دستگیری من این بود که به اتفاق آیتاله ربانی شیرازی از طریق سخنرانی یا امضای اعلامیهها بر مرجعیت امام تأکید داشتیم. مرحوم شیرازی در این هنگام با من در قزلقلعه، ولی در بند عمومی بود.
شنیدهایم در زندان یکنفر را هم مسلمان کردید؟
در سلول من فردی بود که به دلیل داشتن تمایلات چپی به زندان افتاده بود. از دیگر کسانی که در این مدت به سلول انفرادی رفت آیتاله شیرازی بود که بهسبب سخنان و اقدامات انقلابی در بند عمومی بهناچار به انفرادی انتقالش دادند. همسلولی من جوان سرتراشیده با سیمایی روشن بود که محاسنی هم داشت. در ابتدا فکر کردم شاید طلبهای باشد. از او پرسیدم طلبه هستید؟ با لهجه خاص خودش گفت: نا. از لهجهاش تعجب کردم، دوباره فکر کردم شاید بازاری باشد که نوع حرف زدنش و کلماتی که به کار میبرد شبیه مذهبیهاست.
گفتم از بازارید؟ گفت: نا. گفت: من ارمنی هستم.
سلول ما به این صورت بود که یک مترش پایین ساخته شده بود. به همین علت بین من و او فاصلهای بود، اما با وجود این، همه ترس من این بود که مبادا دست یا ترشح دستش به من بخورد، از این رو به او گفتم هم من و هم تو استحمام و نظافت را رعایت میکنیم، اما مقررات مذهبی ما بهگونهای است که اجازه دستدادن به یکدیگر را نمیدهد، بنابراین نباید ترشحات دست شما به لباس من اصابت کند، چون در اینجا شستن لباسها و حتی بدن کار سادهای نیست. همسلول ارمنی از نحوه برخورد من خیلی خوشش آمد و گفت بله من از این مسائل با اطلاع هستم.
او گفت: زمانی که در تبریز زندگی میکردیم هرگاه مادرم برای خرید نان میرفت و میدید نانوایی شلوغ است، عمداً دست خود را به نانها میزد. آن موقع داد مردم درمیآمد و فریاد میزدند که نانها نجس شد. آنگاه آنها را به مادرم میدادند. رفتار این ارمنی بسیار عاقلانه بود.
در آخر، حادثه خوبی رخ داد. روزی از من پرسید: اگر از زندان آزاد بشوی چه کار میکنی؟ گفتم بانویی هست که میروم زیارت قبر او، او گفت: من اگر آزاد بشوم یک شکم شراب میخورم، چون مدتی است شراب نخوردهام، سپس میروم منزل، من چیزی نگفتم خوب دیدم ارمنی است و در مذهب آنها چنین چیزهایی جایز است. دوسه شب بهآرامی در رابطه با شراب با او صحبت کردم در نهایت گفت: به احترام همسلولیبودن با تو، تا زندهام دیگر شراب نمیخورم. یک شب به من گفت: صبح موقع نماز مرا هم بیدار کن. صبح او را بیدار کردم و مشغول عبادت به شیوه ارمنیها شد. شروع کردم درباره اسلام با او صحبتکردن. سپس او اسلام آورد و مسلمان شد.
حفظ قرآن و نهجالبلاغه را در کجا و کی انجام دادید؟
من از اول جوانی به نهجالبلاغه علاقه داشتم. قرآن را زود حفظ کردم و در سطح ایران اول و در سطح بینالمللی دوم شدم. بعد نهجالبلاغه را پیش کشیدم و به دانشگاهیها گفتم: «با شما شرط میکنم در ظرف دو سال نهجالبلاغه را حفظ کنم. اگر شما برنده شدید، من شما را به مکه میفرستم. اگر من برنده شدم، شما 500 تومان به فقرا بدهید». قبول کردند و مشغول شدیم. حتی در تاکسی و ماشین هم نهجالبلاغه همراهم بود و سر دو سال کل آن را حفظ کردم و رفتم و دیدم آنها نتوانستهاند حفظ کنند. بعضیها تا نصف هم رفته بودند. خلاصه من برنده شدم. گفتم که قرآن را قبل از نهجالبلاغه حفظ کردم.
آن موقع هر آیهای را که میخواستم، میدانستم کجاست. یکی از قاریان مصر که به اینجا آمده بود، من قرآن را خواندم و وارونه آن را هم خواندم. آنقدر خوشش آمده بود که رفته بود به مصر و گفته بود در ایران هم از این خبرها هست.
بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که در سورههای مکی که 86 سوره هستند، حتی یک یا ایها الذین آمنوا نداریم، ولی در سورههای مدنی که 28 سوره هستند، 89 تا یا ایها الذین آمنوا داریم. قرآن میخواهد چه بگوید؟ میخواهد بگوید که شما تکتک مؤمن بودید، اما گروه نبودید. پیغمبرتان در فشار، سه سال در شعب ابیطالب محبوس، اما وقتی به مدینه آمدید و شمشیر کشیدید و دشمنان را شکست دادید، شدید گروه و به شما خطاب میشود: «یا ایها الذین آمنوا». آن موقع گروه نبودید، در مدینه بود که گروه شدید.
آشنایی شما با مقام معظم رهبری از چه زمانی و چگونه بود؟
من در تبعید بودم و ایشان خودش را به من رساند. آمد و با هم صحبت کردیم و دیدم مرد دانشمندی است. پدرش آسیدجواد هم مرد بسیار محترم و مقدسی بود. آقای خامنهای به پدرش بسیار علاقهمند بود و میگفت: «این مقامی که الان دارم به خاطر رعایت حال پدر است». پدر ایشان نابینا شد و ایشان درس در قم را رها کرد و برای پرستاری پدر به مشهد آمد.
شما پیشبینی میکردید که ایشان در جایگاه رهبری قرار بگیرد؟
نه، ولی بعد دیدم بسیار خوب است و در مجلس خبرگان به ایشان رأی دادیم. خودش حاضر نشد به خودش رأی بدهد، ولی ما رأی دادیم و بعد هم دیدیم خیلی رأی مثبت و خوبی شد. ولهالحمد.
موقعی که رأی دادید، باور داشتید همینی خواهد شد که الان شده است؟
به این درجه نه، اما بعداً بهمرور فهمیدم که انتخابمان بسیار خوب بوده است. امام هم به ایشان نظر بسیار مثبتی داشت و یک مقدار هم با بیان امام بود که ما در آن مجلس به این فکر افتادیم. ایشان به کره شمالی رفته بود و امام در تلویزیون ایشان را دیده و گفته بود به درد رهبری میخورد. این جمله امام، ما را تکان داد، ولی باز آنقدر در ما عمیق نبود، اما بعد دیدیم بسیار انتخاب خوبی بود و ارادتمان چندبرابر شد.
ارزیابی شما از نقش ایشان در جایگاه رهبری و صیانت از انقلاب و ادام? خط امام چیست؟ الان خیلیها مدعی خط امام هستند و به نام امام و با ادعای خط امام، فاصله زیادی با اندیشه و راه امام دارند. تحلیل جنابعالی از نقشی که ایشان برای امتداد خط امام ایفا کرده است، چیست؟
به نظر من آقای مصباح، مطهری دوم است. ایشان میگوید: اگر آیتاله خامنهای نبود، انقلاب از دست رفته بود. این انقلاب را ایشان حفظ کرد و خدا هم به ایشان کمک کرد.
از بُعد معنوی آقا چه مقدار خبر دارید؟
من این را میدانم که ایشان هنوز دارد مانند گذشته و همیشه، ساده زندگی میکند. اینطور نیست که حالا که به جایی رسیده، برای خود زندگی مفصلی را تشکیل داده باشد. به پسرانش هم گفته اگر خواستید در اقتصاد وارد شوید، نام خامنهای را از روی خود بردارید. همه فرزندانش انسانهای سالمی هستند. ایشان پیروز است، چون دارد با قناعت و ساده زندگی میکند.
اگر صلاح میدانید درباره آن فرزندتان که در جهت مخالف نظام اسلامی حرکت میکند، نیز برای اطلاع مردم به نکاتی اشاره کنید.
چندوقت پیش، آمد اینجا و بیرونش کردم. به خانم هم گفتم جواب سلامش را ندهید. وقتی در صدای آمریکا صحبت کرد، گفتم از خانه من برو بیرون. رفت و دیگر نمیآید. منحرف است و من هم کنارش زدم. دعا میکنم هدایت شود. امام هادی(ع) مگر ازسلاله پاک نبی(ص) نبود، پسرش جعفر کذاب از کار درآمد. مگر نوح(ع) پاک نبوده پسرش آنطور از کار در آمد. نه من بالاتر از آن ذوات مقدس هستم و نه لزوماً پسرم بدتر از فرزندان آنها، با این همه الان دیگر هیچ ارتباطی با او ندارم.
تصور و پیشبینی شما از آیند? نظام و انقلاب چیست؟
به نظر من ظهور نزدیک است و ریشه همه معاندان اسلام کنده میشود.
با توجه به دشمنیهای آمریکا و تحریمهای اقتصادی و دیگر مشکلاتی که برای ایران ایجاد میکنند، با شناختی که از مردم ایران و رهبری دارید، چه آیندهای را ترسیم میکنید؟
این اجلاس عدم تعهد، تحریمها را بههم زد. مطمئن باشید که با روند موجود، اسرائیل تا چند سال دیگر از بین میرود و ریشه آن کنده میشود. آمریکا هم دارد هر روز ضعیفتر میشود. روزگاری دو ابرقدرت آمریکا و شوروی بودند. شوروی که از بین رفت و آمریکا میخواست خودش را قلعهبان جهان قرار بدهد، ولی در حال حاضر بهقدری در فشار است که از مضار و مفاسد آن جای هیچ نگرانی و اندوهی نیست. کاری که امام کرد، در واقع کار امام زمان(عج) بود. خدا یاری میکند، منتهی ما باید بیدار باشیم که نفاق در بین ما نیاید.
با این سابقه مبارزاتی و تلاشهایی که برای اعتلای احکام اسلام کردهاید، در حال حاضر مهمترین آرزوی شما چیست؟
آرزویم این است که انقلاب و نظام اسلامی پابرجا بماند و همواره برای این موضوع دعا میکنم. هرکسی هم که میگوید برایم دعا کنید، میگویم دعا میکنم در انقلاب پا برجا باشید. این انقلاب مقدم? ظهور است انشاءاله.
و کلام آخر؟
در راه انقلاب ثابتقدم باشید. این راه درست است و برو برگرد ندارد. چیزهایی دیدیم که اطمینان داریم راه صحیح است؛ البته در بین خودمان منحرفانی را داریم و بایستی خیلی بیدار باشیم.
از لطف بسیار شما متشکر و ملتمس دعایتان هستیم.
کلمات کلیدی : ایت الله خزعلی